کلبه تنهاییم
دیگر تنها نیستم در کلبه تنهاییم
با داشته هایم سر گرمم در سالهای دوری از تو
حنجره ای دارم برای فرو بردن بغض
چشم هایی که می بارند همچون ابر زمستانی
لبهایی که دوخته شدند تا سکوت را فریاد زنند
دستهایی که خالی مانده اند از دستان مهربان تو
پاهایی که مانده اند در ابتدای راه رفته ات
وپنجره ای که در پشت آن روح بی پاسخ من
چشم بر کوچه بن بست دارد
در شبهای بی فروغی که ستاره چشمانت روشنگر آن نیست

[ جمعه 92/6/15 ] [ 1:50 عصر ] [ ŋ¡mα ]
[ نظر
]